جمهوری پنجم فرانسه
جامهای برای یک ژنرال
جمهوری پنجم فرانسه
بازگشت ژنرال دوگل به قدرت، به معنای جمهوری چهارم و آغاز نظام جدیدی بود. دوگل خود را ملی و بالاتر از همه جناحبندیها میدانست. شاید به همین سبب کمیتهای فراجناحی برای تهیه پیشنویس قانون اساسی جدید تشکیل داد. میشل دوبره، پییر پفیملن و گیموله عضو این کمیته بودند. اما نظریهپرداز اصلی جمهوری پنجم، میشل دوبره است. دوبره نظام جدید را «نظام پارلمانی عقلانی شده (1)» نام داد. جمهوری پنجم بر محور شخصیت ژنرال دوگل سامان یافت. طبیعی بود که طراحان به دنبال نظامی بودند که شخصیت کاریزماتیک ژنرال دوگل در آن بگنجد. نظامی که دست و پایش را نبدد و راه را بر یکهتازیهایش هموار کند. «نظامی با یک رهبر مقتدر در بالای سرِ دولت، دولتی که بتوان آن را یک دولت دانست. با حکومتی که واقعاً برای اداره کشور به وجود میآید» (شوالیه و دیگران، 2009: 15). در چنین نظامی، مجلس ملی نمیتوانست جایگاه بلندی داشته باشد و قوه مجریه باید از نهایت اقتدار بهرهمند میشد. پیشنویس قانون اساسی جدید در تاریخ 28 سپتامبر 1958 به همهپرسی گذاشته شد و با 66 درصد آراء «آری» به تصویب رسید. بدینترتیب، به موزه نظامهای سیاسی فرانسه، نظام دیگری نیز افزوده شد. به جز راستهای افراطی به رهبری پییر پوجاد و بخشی از حزب رادیکال و کمونیستها، دیگر گروههای سیاسی به جمهوری پنجم رأی مثبت دادند. پس از انتخابات در تاریخ 21 دسامبر 1958، ژنرال دوگل به عنوان نخستین رئیسجمهور برگزیده شد. دوگل که با شعار مبارزه با احزاب سرِکار آمده بود، به توصیه دوستانش حزب اتحاد برای جمهوری جدید (یو. ان. ار.) را تأسیس کرد (بورِلا و راموندی، 2004: 26). حزب دوگل در نخستین انتخابات مجلس، با توجه به نظام انتخاباتی جدید اکثریتی دو مرحلهای، بیشترین کرسیها را از آنِ خود کرد. سرانجام پس از سالها درگیری بین مجلس ملی و دولت، قدرتی مبتنی بر اکثریت پارلمانی شکل گرفت و ستیز تاریخی بین قوه مقننه و مجریه به سود قوه مجریه پایان یافت.پس از پایان انتخابات و چیرهشدن بر مشکلات سیاسی و حزبی، دوگل باید به مهمترین مسئله روزگار خود؛ یعنی جنگ الجزایر میپرداخت. دوگل پیشتر گفته بود که «مسئله الجزایر خاری است در پای فرانسه که این کشور را از حرکت به جلو و راه رفتن بازداشته است». جراحی این خار، نخستین آرزوی دوگل بود. ژنرال خود نظامی برجستهای بود. با آمدنش کمونیستها که به حق یا ناحق خود را وارث شهدای مقاومت میدانستند، بیسلاح شدند. ملیگرایان هم در برابر گفتمانِ «شکوهِ فرانسه» ژنرال دوگل حنایشان بیرنگ شده بود. دوگل از معدود شخصیتهایی بود که به دلیل جایگاه و موقعیتش میتوانست آنچه را که بسیاری در دل داشتند، ولی یارای جاری کردن بر زبان نداشتند، اعلام کند. دوگل در ماه ژوئن 1958 به الجزیره رفت و در برابر مردم الجزایر گفت که «پیامتان را دریافتم» (بورلا و راموندی، 2004: 3). این سخن، اگرچه خشم بخشی از نظامیان افراطی و جناح راست افراطی را به همراه داشت، ولی برای بسیاری از گروهها و جریانهای سیاسی، پیامآور پایان جنگی بیحاصل بود. دوگل بیدرنگ گفتگو با جبهه نجات را آغاز کرد و در عمل آنها را به رسمیت شناخت و در 16 سپتامبر 1958 حق خودمختاری الجزایریها را پذیرفت. سلاح اصلی دوگل همه پرسی بود. او برای دورزدنِ احزاب و مخالفان بهترین راه را مراجعه به مردم میدید. در ژانویه 1961، ژنرال دوگل خودمختاری الجزایر را به همهپرسی گذاشت و با 75 درصد رأی «آری»، خود را به عنوان رهبری مقتدر و مردمی تثبیت کرد. در نتیجه مخالفان سیاسی سخنی برای گفتن نداشتند (باستیین (2)، 2008: 4). مخالفان نظامی در ماه آوریل 1961 به خشونت روی آوردند و قصد کودتا کردند. شکست این توطئه بر مشروعیت ژنرال بیشتر افزود و دوگل پس از مذاکراتی که در شهر اِویان با نمایندگان نهضت آزادی بخش انجام داد، استقلال الجزایر را به رأی عمومی گذاشت. بازهم، همهپرسی و همچنان پیروزی دیگری برای ژنرال رقم خورد. در تاریخ 19 مارس 1962، 90 درصد فرانسویها به دوگل «آری» گفتند و استقلال الجزایر را تأیید کردند. پیروز واقعی میدان رئیس جمهوری بود که سوار بر اسب قدرت و بدون توجه به میدان بوربونی میتاخت. در چنین شرایطی و برای اینکه دوگل نشان دهد دوران حاکمیت مجلس به سر آمده، ژرژ پمپیدو را که عضو مجلس نبود و سروسری با بوربونی نداشت، به سمت نخستوزیری گمارد. برای نخستین بار فردی بیرون از مجلس رئیس دولت شد تا گواهی باشد بر اینکه همه نگاهها باید به الیزه و ماتینیون باشد نه به میدانِ بوربونی.
اما دوگل هنوز به نظام سیاسی دلخواهش نرسیده بود. او هنوز منتخب مستقیم مردم نبود. بر اساس قانون اساسی جدید او را کالج انتخاباتی برمیگزید. دوگل برای افزایش اقتدارش و به وجود آوردن نظام ریاستش هنوز یک گام دیگر در پیش داشت. توطئه ترور دوگل در تاریخ 22 اوت 1962 که به وسیله گروهی از نظامیان طراحی شده بود، راه را برای تحقق این آرزوی دوگل هموار کرد. با توجه به فضایی که در پشتیبانی از رئیسجمهور پدید آمد، دوگل خواهان انتخابی شدن رئیسجمهور به وسیله مردم شد. مخالفان دوگل نیز از گذر از جمهوریت و برپایی امپراطوری دیگری سخن میگفتند. جناح چپ از آغاز استبدادی دیگر هراس داشت. کمونیستها و سوسیالیستها سخت بیمناک شدند و همه نیروهای خود را علیه دوگل شوراندند. اما همه چیز به سود دوگل بود. همهپرسی 28 اکتبر 1962 آرزوی دوگل را تحقق بخشید و رئیسجمهور را به اوج اقتدار رساند. در این تاریخ، فرانسه دارای نظامی شد که شوالیه، دوهامل و کارکاسون رهبرش؛ یعنی دوگل را «پادشاه جمهوریخواه» نامیدند (شوالیه و دیگران، 2009: 101).
دوگل پس از موفقیتهای داخلی و حل بحران الجزایر؛ سیاستهای خارجی خود را با رویکرد اعطای استقلال به دیگر مستعمرات پیش برد. شعار اصلی سیاست خارجی دوگل «استقلال ملی» (3) بود. دوگل در پی بازگرداندن شکوه و به تعبیر خودش عظمت فرانسه بود. دوگل با چنین رویکردی به آمریکا و اروپا مینگریست. او خواهان اروپایی مستقل در برابر آمریکا بود. دوگل شعار «اروپای اروپایی» را در برابر کسانی که خواهان اروپایی فراآتلانتیکی بودند، مطرح کرد. دوگل باور داشت که اروپاییها توانِ دفاع از خود را دارند و نیازی به ایالات متحده آمریکا ندارند. به همین دلیل، باوجود مخالفتهای آمریکا به بمب اتم دست یافت و روزی که نخستین بمب اتم را آزمود، جشن ملی فرانسه اعلام کرد. دوگل فرانسه را از پیمان دفاعی ناتو بیرون آورد تا نشان دهد که استقلال ملی تنها شعار نیست. روابط دوگل با کشورهای اسلامی و عربی، آمریکای لاتین و اتحاد جماهیر شوروی نمونههایی از این استقلالطلبی است.
جنبش می 1968 و افول یک ناجی
گلیستها، دوگل را ناجی فرانسه در سالهای پس از جنگ میدانستند. دوگل تا سال 1968 در اوج بود. اما در این سال دوگل به پایان دوران طلایی خود رسید. جنیش ماه می1968 از دانشگاه نانتر در تاریخ 22 مارس آغاز شد. دانشجویان نخست به عنوان اعتراض به وضعیت درسها و کلاسها و نبود امکانات دست به اعتراض و تحصن زدند. اما دیری نپایید که نخستین جنبش دانشجویی، رنگ و بوی سیاسی به خود گرفت. دانشجویان در راهپیماییهای خود سیاستهای دوگل در ویتنام را به چالش کشیدند. برای نخستین بار، سالن شورای دانشکده تانتِر به وسیله دانشجویان اشغال شد. این نخستین باری بود که دانشجویان فرانسه دست به چنین اقدامی زدند. جنبش تروتسکیست به رهبری آلن کریوین که گروه بسیار کوچکی را رهبری میکرد، توانست سوار بر این موج شود و خود را به عنوان رهبر تصادفی این جنبش معرفی کند. موج جنبش را نانتر به پاریس و به دانشگاه سوربن کشیده شد. در دوم می، سوربن به آشوب کشیده شد. کارتیه لاتن در این روزها حالت جنگی به خود گرفت و برای نخستین بار در تاریخ فرانسه، نیروهای نظامی برای درهم شکستن تظاهرات و اعتصاب به دانشگاه سوربن یورش بردند. موج جنبش از دانشگاهها به خیابانها کشیده شد و در تاریخ 13 می، دویست هزار نفر به خیابانهای پاریس ریختند تا فریاد بزنند که «ده سال کافی است». جنبشی که از دانشگاهها آغاز شده بود به کارخانهها و سندیکاها کشیده شد و یازده میلیون فرانسوی با اعتصابی سراسری به ندای دانشجویان لبیک گفتند. دوگل شگفتزده از این رویدادها، کوشید باز همان سلاح همیشگی، یعنی همهپرسی را به کار گیرد. اما بخت این بار با او یار نبود (بورولا، راموندی، 2004: 39). سیاستمداران کهنهکار به میدان آمدند و با برگزاری گردهماییهای بزرگ سیاسی، خود را همراه با این موج نشان دادند. پییر ماندس فرانس هوادارانش را در استادیوم شارلتی گِردآورد تا اعلام کند که فرانسه دچار خلاء قدرت شده است. فرانسوا میتران هم که در مقابل ناباوری همه در سال 1965 دوگل را در انتخابات ریاست جمهوری به دور دوم کشیده بود، وارد میدان شد و آمادگی خود را برای نامزدی اعلام کرد. دوگل علاوه بر همهپرسی، سلاح دیگری هم داشت. او ده سال پیش با مدتی قهر و دوری با اقتدار بازگشت و قدرت را به دست گرفت. این بار هم پس از آزمودن سلاح قدیمی نخست و ناکامیش سراغ قهر رفت و فرانسه را به قصد آلمان ترک گفت. از آلمان برای مردم پیام رادیویی فرستاد و هوادارانش را برای نمایش قدرت فراخواند. فضا به نفع دوگل برگشت. راهپیمایی سیصد هزار نفری در خیابان شانزهلیزه پایان بخش جنبش دانشجویی شد و هماوردان دوگل را ناکام کرد. دوگل با بستهای جدید بازگشت. مجلس را منحل کرد. نام حزبش را به «اتحاد برای دفاع از جمهوری» (یو. ان. ار.) (4) تغییر داد. در انتخابات ژوئن 68 حزب جدید دوگل اکثریت را از آنِ خود کرد. دوگل اعلام کرد که پیام دانشجویان را دریافته است. دادن استقلال بیشتر به دانشگاهها، اصلاحات اداری و سیاسی و تمرکز زدایی، وعدههای دوگل به مردم در این سال بود. تابوی دوگل شکسته شد و قیام جوانان نشان دهنده شکست سیاستهای تک روانه دوگل بود. دوگل برای به دست گرفتن دوباره زمام امور، اقدام به همهپرسی کرد. بهانه این همهپرسی تمرکززدایی بود. اما همه خوب میدانستند که این همهپرسی در حقیقت برای تثبیت اقتدار ژنرالی است که پس از یک دهه تاخت و تاز نفسهایش به شماره افتاده و تنها همهپرسی میتواند بوفه اکسیژنی برایش باشد. فرانسویها به این همهپرسی نه گفتند. 12,007,000 نه در برابر 10,902,000 آری، شکستی تاریخی برای ژنرال بود (شانته بو، 2004: 74). به بیانی دیگر، بیش از دوازده میلیون رأی دهنده به دوگل «نه» گفتند و خواهان برکناریش شدند. دوگل این پیام را به خوبی دریافت و فردای همهپرسی قدرت را رها کرد و از سیاست کنار کشید. دوگل پاریس را به مقصد شهر کلومبیکه دواگلیز ترک گفت و در تاریخ 9 نوامبر در همین شهر درگذشت.جنبش می68 علاوه بر اینکه در نهایت رهبری کاریزماتیک مانند دوگل را از قدرت به زیر کشید، پیامدهای سیاسی و اجتماعی مهم دیگری هم داشت. در این تاریخ، بازیگر تازهای به نام «دانشجو» پدیدار شد. پیشتر، همواره سندیکاها و احزاب سیاسی پیش آهنگ و قافلهسالار جنبشهای اجتماعی و سیاسی بودند. برای نخستین بار احزاب و سندیکاها خود را به جنبشی سپردند که از دانشگاهها آغاز شد و رهبریش را جوانان برعهده داشتند. تلاش کمونیستها و سوسیالیستها برای تملک جنبش ناکام ماند. تنها، رهبر جوانِ گروه بسیار کوچکی که در آرایش نیروهای سیاسی فرانسه هیچ جایگاهی نداشت، توانست در این جنبش اثرگذار باشد. این جنبش همچنین «نه» بزرگی بود به حکومتی که در جایگاه پدر نشسته و برای خود حقی بیش از نمایندگی قائل بود.
دوران پسادوگل و ادامه گلیسم
دوگل با همه پرسی سال 1962 نظام پارلمانتاریستی را به نظام ریاستی با اختیارات فراوان رئیسجمهور تبدیل کرد. از نگاه جناح چپ و حتی بخشی از جناح راست، فرانسه به سوی نظامی نه چندان دموکراتیک و شخصی لغزیده بود. با رفتن دوگل، انتظار میرفت نظامی که بیشتر برای شخصیت کم و بیش کاریزمایی ژنرال طراحی شده نیز به موزه نظامهای سیاسی فرانسه سپرده شود. اما مردم فرانسه با انتخابِ ژرژ پمپیدو به ریاستجمهوری نشان دادند که اگرچه دوگل از دنیا رفت، ولی گلیسم همچنان زنده است. با کنارهگیری و سپس درگذشت ژنرال دوگل، انتخابات زودرس ریاستجمهوری در اول ژوئن 1969 برگزار شد. ژرژ پمیدو نخستوزیر پیشین دوگل خود را میراثدار و جانشین دوگل میدانست. او در برابر خود آلن پوهر (5) رئیس مجلس سنا را داشت. آلن پوهر به موجب قانون اساسی، پس از کنارهگیری دوگل به الیزه رفت تا به عنوان سرپرست ریاستجمهوری انتخابات را برگزار کند. اقامت در الیزه برای سناتور پوهر بسیار شیرین بود. او در مدت کوتاه سرپرستی، خود را شایسته ماندن در الیزه نشان داد و نامزد انتخابات ریاستجمهوری شد. جناح چپ دچار آشفتگی فراوان بود. اس. اف. ای. او، گاستون دوفر شهردار مارسی را به میدان آورد. کمونیستها، سوسیالیستهای متحد، تروتسکیستها و گروههای کوچک هم هر کدام نامزد خود را داشتند. در دور اول انتخابات، جناح چپ حذف شد و سوسیالیستها از رفتن به دور دوم بازماندند. دور دوم انتخابات در تاریخ 15 ژوئن به قول سوسیالیستها بین «کلاه سفید و سفید کلاه» برگزار شد. ژرژ پمپیدو با 57/6 درصد آراء رئیسجمهور شد تا اعلام کند که باوجود درگذشتِ دوگل، گلیسم همچنان زنده است (شوالیه و دیگران، 2009: 168). پمپیدو، ژاک شابان دلماس را به نسخت وزیری (6) برگزید. ژرژ پمپیدو با شعار «تغییر در عین استمرار» (7) پیروز شد و کوشید با حفظ سنتهای گلیسیم تغییراتی را در جهت مدرن کردن فرانسه انجام دهد. دلماس با پیشینه ریاست مجلس، وزارت و مقامهای مختلف، چهره مناسبی برای اجرای این سیاستها بود. پمیدو در کوران جنبش می68 از سوی دوگل مأموریت گفتگو با رهبران جنبش را داشت و پیام جنبش را به خوبی دریافته بود. به همین سبب، او با شعار نوگرایی و تغییر سرکار آمد و دست به مجموعهای از اقدامهای نوگرایانه در عرصه اقتصادی و اجتماعی زد. بخش خصوصی را تقویت کرد و حداقل دستمزد را افزایش داد. پمپیدو گامهایی مهم در عرصه اقتصاد برداشت. توسعه صنایع موشکی، هواپیمایی و الکتریسته و فناوری هستهای از جمله کارهای اوست.سیاست خارجی همچنان حیاط خلوت رئیس جمهور باقی ماند. پمپیدو هم کوشید ژستهای دوگل را در عرصه سیاست خارجی ادامه دهد. سفر به مسکو و ارتباط با قدرتهای مختلف در شرق و غرب جهان، نمونههایی از روحیه استقلالطلبی گلیستی جانشین دوگل بود. ژرژ پمپیدو با وارد کردن انگلستان به بازار مشترک اروپا، گام مهمی برای اتحاد اروپا برداشت.
تولد حزب سوسیالیست و ظهور فرانسوا میتران
ژوئن سال 1971 سال بسیار مهمی برای سوسیالیستها، به ویژه برای فرانسوا میتران بود. در این سال، میتران پرچمدار جدایی کامل سوسیالیستها از کمونیستها و دیگر جریانهای دست چپی بود. میتران در این سال در کنگره معروف اپینای، تأسیس حزب سوسیالیست را به جای تشکیلات قدیمی و کهنه اس. اف. ای. او. اعلام کرد و خود بر کرسی دبیر کلی حزب نشست. اگرچه دبیرکلی میترانی که در سوسیالیست بودنش هم تردید وجود داشت، چهرههای اصلی حزب مانند گی موله گران آمد، ولی این اقدام، فصل جدیدی را در زندگی سوسیالیستها را رقم زد. موله، میتران را کسی میدانست که «به زبان سوسیالیستها خوب سخن میگفت» (رینهارد، 2007: 183). میتران به خوبی دریافته بود که راه رسیدن به الیزه را تنها با ماشین حزبی میتوان پیمود. میتران نخستین برنامهاش به حاشیه راندن حزب کمونیست بود. تا آن زمان حزب کمونیست مدعی رهبری جناح چپ بود. میتران برنامهای را به عنوان برنامه مشترک جناح چپ و اعلام و کمونیستها را به پای میز مذاکره و سرانجام امضای آن کشاند. بدینترتیب، رهبر پرانرژی سوسیالیستها ابتکار عمل را به دست گرفت و به آرامی کمونیستها را حاشیهنشین کرد و خود رهبری جناح چپ را عهدهدار شد. بدینترتیب، جناح چپ به یکی از آروزهایش؛ یعنی اتحاد دست یافت. اما در جناح راست اوضاع چندان به کام نبود. حزب یو. د. ار. گلیست بنای ناسازگاری با پمپیدو و به ویژه نخستوزیر بسیار نوگرایش را گذاشت. ژیسگاردستن همه که جمعی از میانهروها را رهبری میکرد، به مخالفت با دولت پرداخت. پمپیدو به رسمِ دوگل، برای رهایی از بحران، اقدام به برگزاری همهپرسی به بهانه پیوستن انگلستان به اتحادیه اروپا کرد. بیاعتنایی مردم و غیبت اکثریت رأی دهندگان شکست بزرگی برای جانشین دوگل بود. اگرچه درصد کم شرکت کنندگان به ورود انگلستان رأی مثبت دادند، ولی نتیجه انتخابات شکستی برای ژرژ پمپیدو به شمار میرفت. پس از این همهپرسی، ژان شبان دلماس از قدرت کناره گرفت و پییر مِسمر در سال 1972 جانشینش او شد. انتخابات مجلس در سال 1973 آزمون دیگری برای پمپیدو به شمار میرفت. اگرچه جناح راست با به دست آوردن 268 کرسی از مجموع 490 کرسی به اکثریت رسید، ولی این اکثریت بسیار شکننده بود. سوسیالیستها با به دست آوردن 102 کرسی از کمونیستها که 73 کرسی را از آنِ خود کرده بودند، پیشی گرفتند. بدینترتیب، میتران سوار بر اسب تیزتک حزب راه الیزه را پرشتاب در پیش گرفت. پمپیدو در اندیشه برگزاری همهپرسی دیگری برای پنج ساله کردن دوره ریاستجمهوری بود که اجل رخصت نداد و رئیسجمهور در پی بیماری ناشناختهای از دنیا رفت. و پرونده زندگیش پیش از پایان دوران ریاستجمهوریش در سال 1974 بسته شد (بورولا و راموندی، 2004: 54).دوران والری ژیسگاردستن: 1974-1981
بازهم بخت یار آلن پوهر رئیس مجلس سنا بود. پوهر در نزدیک به پنج سال پیش، مدتی به عنوان رئیسجمهور موقت در الیزه بود. پمپیدو در رقابتی سخت او را از الیزه بیرون کرد و او را از ماندن در کاخ الیزه بازداشت. ولی پمپیدو پیش از پایان یک دوره کامل چشم از جهان فروبست. پوهر که همچنان رئیس سنا بود، ریاست موقت جمهوری را به دست گرفت تا انتخابات زودرس دیگری را برگزار کند. میتران به نزدیکهای الیزه رسیده بود. حتی کمونیستها هم او را به عنوان رهبر جناح چپ پذیرفتند و نامزد خود کردند. سوسیالیستهای متحد به رهبری میشل روکارد نیز بار با فرانسوا میتران بیعت کردند. چپیهای افراطی مانند خانم آرلت لاگیه و آلن کریوین تروتسکیست هم مانند همیشه نامزد شدند و اهل ائتلاف نبودند. اما در جناح راست، اوضاع به این خوبی نبود. حزب یو. د. ار. به عنوان حزب گلیست ژان شابان دلماس را نامزد کرد. ژان ماری لوپن به عنوان نماینده جبهه ملی برای نخستین بار نامزد شد. اما چهره جدید والری ژیسگاردستن بود که در میانه راست جای داشت و مدت طولانی وزیر دارایی پمپیدو بود. در دور اول انتخابات که در تاریخ 19 می1974 برگزار شد، میتران و ژیسگاردستن به دور دوم رسیدند. ژاک شیراک جوان که نماینده مجلس بود، با جمع کردن 43 امضا از نمایندگان از ژیسگاردستن پشتیبانی کرد. ژیسگاردستن تنها با 50/81 درصد آراء؛ یعنی با کمتر از 1 درصد اختلاف به الیزه راه یافت و به بیانِ شانتهبو، فرانسه در برابر آزمون تازهای برای حکومت میانهروها قرار گرفت (شانتهبو، 2004: 104). جناح چپ که در گذشته هیچ امیدی برای راهیابی کاخ الیزه نداشت، امیدوار شد و میتران رهبری خود و حزبش را بر جناح چپ تثبیت کرد.ژیسگاردستن خود را گلیست نمیدانست و در حقیقت نظامی که دوگل پیریخته بود، پس از نزدیک به پانزده سال به دست غیر گلیستها افتاد. والری ژیسگاردستن رهبری حزب «جمهوریخواهان مستقل» را برعهده داشت. اما حزبش تنها 54 کرسی در مجلس داشت. ژیسگاردستن به خوبی میدانست که او بدون پشتیبانی گلیستها توان ادامه حکومت را ندارد. تنها راه چاره، خواندن شیراک جوان به ماتینیون بود. شیراک در انتخابات از او پشتیبانی کرده بود و حالا نوبت جبران فرا رسیده بود. بدینترتیب، شیراک نخستوزیر شد. اگرچه به بیان شوالیه، این «ازدواج ناموفق» ماه عسلی کوتاه داشت (شوالیه و دیگران، 2009: 280)؛ چراکه ماتینیون بسیار وسوسه انگیز است و کمتر کسی است که در طول جمهوری پنجم تا یک قدمی الیزه رفته باشد و سودای الیزه را در سر نپرورده باشد. شیراک به مدت دو سال؛ یعنی تا سال 1976 نخست وزیر بود و از همان جا آهنگ الیزه کرد و مدعی تازهای برای ریاست جمهوری فرانسه پدیدار شد. شیراک خود را میراثدار دوگل و مدعی جانشینی او میدانست. والری ژیسگاردستنِ دستراستی، گریزان از برچسب جناح راست بود. او دوست داشت بیشتر به عنوان چهرهای نوگرا، به روز و جوانگرا شناخته شود تا گلیست و یا محافظهکار. به همین سبب، با شعار نوگرایی و جوانگرایی آغاز کرد. در دوران او سقط جنین قانونی شد. گذشتن این قانون از مجلس شهامت فراوان میخواست. فرانسه در زمره نوادر کشورهای اروپایی بود که این اقدام را قتل میدانست و برای پزشک و فرد خطاکار مجازاتهای سنگین روا میداشت. با اوجگیری جریان فمینیسم، عدهای از زنان مشهور سیاسی و فرهنگی خواهان لغو این ممنوعیت شدند. 343 زن سرشناس با امضای طوماری به عنوان «زنان کثیف» به صورت نمادین اعتراف به سقط جنین کرده و خواستار اعدام خود شدند (رینهارد، 2007: 261). دولت لایحهای را به مجلس فرستاد. فشار افکار عمومی بر ضد دولت به اندازهای بود که نخست وزیر حاضر به دفاع از لایحه نشد. سیمون وی، وزیر بهداشت به مجلس رفت و از این لایحه دفاع کرد و سرانجام در نوامبر 1974، سقط جنین در فرانسه آزاد شد. ژست دیگر ژیسکاردستن کاهش سن رأی از بیست به هجده سال بود. با این اقدام، دو میلیون رأی دهنده جدید وارد عرصه انتخابات شدند و بیشتر آنها در سال 1981 به ژیسگاردستن رأی ندادند و موجب شکستن در برابر میتران شدند.
ماه عسل بین گلیستها و ژیسگاردستن پس از دو سال به پایان رسید و شیراک به دلیل پارهای اختلافها با رئیس جمهور استعفا داد. ریمون بار به ماتینیون رفت و ژاک شیراک برای راهیابی به الیزه دست به کار شد. شیراک به خوبی میدانست که تنها با داشتن حزبی قدرتمند میتواند برای رسیدن به الیزه امیدوار باشد. یارانش را در تاریخ 3 اکتبر 1976 در شهر کورِز جمع کرد و تولد حزب «تجمع برای جمهوری» (ار. پ. ار) را اعلام کرد (بورلا و راموندی، 2004: 62). همه از روز نخست میدانستند که شیراک آهنگ الیزه کرده است. والری ژیسگاردستن که میدانست رقیب قدرتمندی پیدا کرده، سراسیمه وارد میدان نبرد شد و حزب جدیدی به نام «اتحاد برای دموکراسی فرانسوی» (یو. د. اف) راه انداخت. این دو حزب به سرعت به دو نیروی مهم فرانسه تبدیل شدند. انتخابات شهرداریهای سال 1977 میدان زورآزمایی رئیس جمهور و نخست وزیر پیشینش بود. حزب شیراک نه تنها در شهرهای مختلف پیروزیهایی به دست آورد، بلکه توانست شهر پاریس را فتح کند. پیروزی در پاریس بسیار مهم بود. شیراک حاکم شهر پاریس شد. گلیستها علاوه بر حزبی تازه نفس، شهر پاریس را هم در اختیار داشتند. الیزه برای شیراک دیگر رویایی دست نیافتنی نبود. اما پیروز واقعی انتخابات شهرداریها، جناح چپ بود. دست چپیها مزه وحدت را چشیدند و با به دست گرفتن بیشتر شهرهای فرانسه، زنگ خطر را برای جناح راست به صدا در آوردند. میتران در این انتخابات به رئیس جمهور و شیراک چنگ و دندان حسابی نشان داد و موجب نگرانی جدی هماوردهایش شد. زمان انتخابات مجلس فرا رسید. در این انتخابات که در سال 1978 انجام شد. حزب نوپای رئیس جمهور توانست راه را بر سوسیالیستها ببندد و جلوی پیروزی آنها را بگیرد. جناح چپ با 200 کرسی در برابر 291 کرسی جناح راست، اگرچه اکثریت را به دست نیاورد، ولی امید پیروزیهای بعدیش به مراتب بیشتر شد. دوره نخست ریاست جمهوری ژیسگاردستن به پایان رسید و زمان نبردی بزرگ و سرنوشت ساز در سال 1981 فرا رسید. مدعیان اصلی الیزه در این سال، علاوه بر رئیس جمهور، ژاک شیراک و فرانسوا میتران بودند. میتران بیشتر شهرهای فرانسه و 200 کرسی مجلس را در اختیار داشت. شیراک امیدش به حزبش و نام گلیسم و به ویژه به شهر پاریس بود. اما ژیسگاردستن به شدت نگران بود. او در جناح راست، هماوردی قدرتمند داشت و جناح چپ هم در اوج اقتدار بود.
چهارده سال میتران: جمهوری پنجم در دست مخالفان
در انتخابات 26 آوریل 1981 در جناح چپ میتران نامزد حزب سوسیالیست و ژرژ مارشه نامزد حزب کمونیست بود. در جناح راست رقابت بین شیراک و ژیسگاردستن شدت گرفت. شیراک خود را میراثدار دوگل میدانست و بر این باور بود که ژیسگاردستن در خط دوگل نیست. در جناح چپ، میتران در ستیز با ژرژ مارشه جانب احتیاط را از دست نمیداد. شیراک و مارشه از راهیابی به دور دوم بازماندند و دوئل میتران و ژیسگاردستن رقابتی سخت و تاریخی را پدید آورد. نتیجه انتخابات بیش از همه برای کمونیستها تلخ و باورنکردنی بود. مارشه با 15/3 درصد آراء، بدترین نتیجه را برای کمونیستها در جمهوری پنجم ثبت کرد. نتیجه انتخابات نشان داد که روزگار رهبری کمونیستها در جناح چپ به پایان رسیده است.پیروزی فرانسوا میتران رویدادی تاریخی و «نخستین دست به دست شدن (8) واقعی قدرت» به شمار میرفت (برنارد (9)، 2005: 23). جناح چپ پس از 23 سال ستیز و مخالفت با جمهوری پنجم به قدرت رسید. در جناح راست انگشت اتهام به سوی شیراک بود. شیراک در دوم انتخابات از ژیسگاردستن پیشتیبانی نکرد و هوادارانش را برای رأی دادن به او بسیج نکرد. شیراک تنها به این جمله چند پهلو که «چارهای جز رأی دادن به ژیسگاردستن ندارم»، بسنده کرد (بورلا و راموندی، 2004: 69). با روی کار آمدن جناح چپ، جمهوری پنجم با چالشی جدی روبهرو شد. سخن از پایان جمهوری و آغاز روزگار تازهای در زندگی سیاسی فرانسویان میرفت. اما میتران به زودی نشان داد که فردی عملگراست و بنایش بر هم زدن بساط جمهوری پنجم نیست. میتران بیدرنگ مجلس دست راستی را منحل و انتخابات دیگری در ماه ژوئن برگزار کرد. نتیجه انتخابات پیروزی بزرگی برای جناح چپ و به دست آوردن 288 کرسی تنها برای حزب سوسیالیست بود. شمار کرسی کمونیستها از 88 به نصف؛ یعنی 44 کاهش یافت. میتران پییر موروا (10) را به نخست وزیری برگزید و چهار وزارتخانه را به کمونیستها داد. ورود کمونیستها به کابینه رویدادی تاریخی به شمار میرفت. کمونیستها برای نخستین بار به قدرت نزدیک شدند. آنها که چندین دهه بر طبل انقلاب کارگری کوبیده بودند، در عمل نظا جمهوری را پذیرفتند و به حزب قدرت تبدیل شدند (شانته بو، 2004: 110). مشکل اساسی میتران و گروهش این بود که آنها تا آن زمان قدرت را نیازموده بودند و بین آنها مردان کارآزموده کم بود. ورود کمونیستها به دولت، بحرانی در اروپای درگیر جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی پدید آورد و نگرانیها را نسبت به رویدادهای فرانسه افزود. دولت پی یر موروا اجرای اندیشههای سوسیالیستی را پرشتاب آغاز کرد. بسیاری از صنایع بزرگ و کوچک ملی شدند و موج ملی کردن صنایع، برخی از سوسیالیستهای معتدل را هم نگران کرد. میتران با 110 برنامه روی کار آمده بود. ساندیس (110) میتران برای فرانسویها جنبههای گوناگون فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی داشت. میتران بیدرنگ اجرای 110 برنامه اعلامی را آغاز کرد. در عره فرهنگ، ژاک لانگ که خود برنامههای فرهنگی میتران را نوشته بود، به وزارت فرهنگ رسید. او مردمی کردن فرهنگی و دموکراسی فرهنگی را سیاست اصلی خود اعلام کرد. گاستون دوفر، وزیر کشور میتران لایحه تمرکززدایی را که جزء برنامههای اصلی میتران بود، به مجلس برد و به تصویب رساند. در عرصه اجتماعی، حمایتهای جدید، بیمه بیکاری، کاهش ساعت کار به 39 ساعت در هفته و افزودن هفته پنجم به مرخصی استحقاقی سالیانه به تصویب رسید. یکی از وعدههای میتران، لغو مجازات اعدام و آزادی شبکههای رادیویی و تلویزیونی بود که در همان سالهای نخست عملی شد. چپهای کلیساستیز و هوادار پر و پاقرص لائیسیتهاند. ستیز بر سر نظام آموزشی و لائیک کردن مدارس، جدال اصلی چپ و راست از فردای انقلاب فرانسه بود. در نهایت از زمان جمهوری سوم و پس از تصویب قانون معروف ژول فری، مدارس دولتی لائیک شد و مدارس کاتولیک خصوصی شد. مدارس کاتولیک با هزینههای شخصی و مردمی اداره میشود و دولت از کمک به آنها منع شده است (بورلا و راموندی، 2004: 71-75). آلن ساوری (11) وزیر آموزش ملی فرانسه، طرحی نو درافکند و در سال 1984 لایحهای را آماده کرد که به موجب آن همه مدارس خصوصی و دولتی در نظام یگانهای به نام «بخش بزرگ خدمات واحدِ ملی و لائیک آموزش ملی» (12) باید ادغام میشدند. این تصمیم دولت، سبب انقلابی در فرانسه شد. تحصن و اعتصاب و راهپیماییهای بزرگ، دولت را وادار به عقب نشینی و موروآ را وادار به کنارهگیری از قدرت کرد. لایحه یاد شده بهانهای فراهم آورد تا جناح راست خود را بازیابد و با بسیج نیروهایش زمینه را برای گرفتن انتقام از سوسیالیستها فراهم آورد (رینهارد، 2007: 257).
میتران پس از چند سال یکهتازی و پیشروی، مزه عقب نشینی را چشید و دانست که جناح راست قدرتی انکارناپذیر است. لوران فابیوس 38 ساله به ماتینون رفت و سکانداری کابینه را برعهده گرفت. روزگار اوج سوسیالیستها به پایانش نزدیک میشد. فابیوس برای دموکراتیکتر کردن نظام سیاسی فرانسه، نظام انتخاباتی مجلس را از اکثریتی به تناسبی تغییر داد تا نشان دهد که دموکراسی دغدغه نخست جناح چپ است. تغییر این قانون که در سال 1985 انجام شد، پیامدهایش را در انتخابات سال 1986 نشان داد. در این انتخابات ژاک شیراک به پیروزی بزرگی دست پیدا کرد و برای نخستین بار در جمهوری پنجم، قوه مقننه و مجریه رودرروی هم قرار گرفتند. ژان ماری لوپن، پیروز دیگر انتخابات بود. او با بهرهگیری از انتخابات تناسبی و با 8/9 درصد آراء، 35 کرسی مجلس را از آنِ خود کرد و برای نخستین بار جبهه ملی به عنوان یک خطر جدی خود را نشان داد. میتران چارهای جز دادن کلید ماتینیون به رقیب دیرینهاش ژاک شیراک نداشت. شیراک به چند قدمی الیزه رسیده بود و تا الیزه راهی نمانده بود. در این انتخابات، برای نخستین بار دو رقیب در بالای هرم قوه مجریه قرار گرفتند. از این رویداد به «همزیستی (13)» یاد میشود. از این دوران به عنوان دورهای استثنایی یاد میشد. البته رویدادهای بعدی نشان داد که این استثنا به تدریج تبدیل به یک قاعده شد. فرانسویها دوبار دیگر همزیستی را آزمودند. شیراک در برابر آزمونی دیگر بود. باید نشان میداد که مردِ دولت و شایسته رفتن به الیزه است. میتران در دو سال باقیمانده از نخستین دوره انتخابات، چارهای جز سکوت نداشت. شیراک موج خصوصیسازی را آغاز و بسیاری از صنایع ملی شده را دوباره خصوصی کرد. براساس قانون سال 1984، 65 گروه و شرکت صنعتی خصوصی شدند (بورِلا، راموندی، 2004: 78).
دوره دوم میتران و باز هم همزیستی
نخستین دوره همزیستی در سال 1988 به پایان رسید. همه نگاهها با الیزه بود. گلیستها با همه نیروهایشان به میدان آمدند تا جمهوری پنجم را از چپیها پس بگیرند. امیدها فراوان بود. ریمون بار در جناح راست رقیب شیراک بود و در جناح چپ میتران بی هماورد مینمود. کمونیستها و گروههای افراطی اگرچه نامزد شدند، ولی هیچ کدام هماوردی جدی برای میتران به شمار نمیرفتند. پدیده این انتخابات، ژان ماری لوپن بود که به یمنِ تغییر نظام انتخاباتی توانسته بود طعم حضور در بوربونی را بچشد. راست افراطی دیگر به یکی از نیروهای سیاسی فرانسه تبدیل شده بود. ژان ماری لوپن از سد پانصد امضا گذشت و حزبش را تا مدعی الیزه بالا برد. شیراک و میتران به دور دوم راه یافتند و سرانجام فرانسوا میتران با 54/51 درصد آراء، هفت سال دیگر در الیزه ماند. میتران در نخستین اقدام مجلس ملی را منحل کرد تا خود را از شر همزیستی ناخواسته با راستیها برهاند. انتخابات مجلس ملی را پیروزی سوسیالیستها پایان یافت و میتران با دعوت از میشل روکارد (14) به الیزه نفس راحتی کشید. روکارد جناح میانهرویِ سوسیالیستها را رهبری میکرد و پایهگذار جریان چپ نو یا چپ دوم بود. میتران و روکارد از زمان تأسیس حزب سوسیالیست با هم در رقابت بودند و میتران به هیچوجه دل خوشی از او نداشت. میتران زیر فشار گروههای میانهروی حزبش او را به ماتینیون راه داد. فرانسوا میتران اگرچه دست راستیها را از ماتینون بیرون کرد، ولی در حقیقت همزیستی دیگری را میآزمود (شوالیه و دیگران، 2009: 360).سالهای پایان هشتاد، سال بیآبرویی سیاستمداران و رسوایی مالی احزاب سیاسی بود. فساد سیاسی احزاب را به کلی بی اعتبار کرده بود. روکان در سالن 1988 قانون یارانههای احزاب سیاسی را به تصویب رساند تا گامی برای پاک کردن دنیای سیاست بردارد. این قانون در سالهای بعد کاملتر شد و به قانون «اخلاقی کردن سیاست» مشهور شد. ناسازگاری بین میتران و روکارد روزبهروز آشکارتر میشد. سالهای 1990 و 1991 سالهای مهمی در عرصه بینالملل بود. فروپاشی دیوار برلن و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی فرصتی برای فرانسه بود تا در عرصه بینالملل فعالتر خود را نشان دهد. اختلاف بر سر مسائل داخلی و خارجی بالا گرفت و روکارد چارهای جز کنارهگیری پس از سه سال همزیستی با فرانسوا میتران ندید. میتران پس از روکارد، خانم ادیت کرسون (15) را در سال 1991 به عنوان نخستین نخست وزیر زنِ فرانسه به ماتینون فراخواند. میتران تنها پس از یک سال از این کرده خود پشیمان شد و در تاریخ 2 آوریل پی یر بره گووآ (16) را جایگزین نخستین زنِ نخست وزیر کرد (شوالیه و دیگران، 2009: 380) در ماههای آغازین کارِ برهگوآ که پیرمردی برخاسته از متن جریانها کارگری بود، رسوایی خونهای آلوده به ایدز مطرح شد. در زمان نخست وزیری لوران فابیوس، خونهای آلوده وارداتی 1300 فرانسوی را به ایدز آلوده کرده بود. فابیوس دادگاهی شد، دکتر گاراتا وزیر بهداشت محکوم و سوسیالیستها دچار بحرانی بزرگ شدند. جناح راست از فرصت پیش آمده، بهترین بهره را برد و بر جناح حاکم به سختی تاخت.
سال 1993 فرا رسید و هنگام انتخابات مجلس شد. سوسیالیستها در شرایط دشواری بودند. جناح راست با 485 کرسی، جناح چپ را در هم شکست. شکستی دیگر و باز هم همزیستی. ژاک شیراک قهرمان داستان بود. اما او باهوشتر از این بود که به خاطر دو سال نخستوزیری، راه رسیدن به الیزه را در سال 1995 برای خود دشوار سازد. میتران یار و هم حزبی دیرینهاش، ادوارد بالادور را به ماتینیون فرستاد و خود برنامهریزی انتخابات 1995 را عهدهدار شد (برنارد، 2005: 90). از ماتینون تا الیزه راهی نیست. بالادور به عنوان نخستوزیری بسیار خوب آشکار شد و کمکم این اندیشه را به وجود آورد که گزینه مناسبی برای الیزه است. ژاک شیراک خود را در برابر کار انجام شدهای میدید و با دست خودش برای خود رقیبی جدی آفریده بود.
12 سال شیراک: بازگشت پراقتدار گلیسم
در سال 1995 در جناح گلیستها ژاک شیراک و ادوارد بالادور و در دیگر گروههای جناح راست چهرههایی چون برنارد تاپی و ژان پی یر شوونمان هوای الیزه را در سر میپروراندند. در بین سوسیالیستها میشل روکارد، ژاک دولورد و چند چهره دیگر درصدد بودند بختشان را بیازمایند. اما در نهایت قرعه فال در حزب سوسیالیست به نام کسی خورد که چهرهای کم و بیش ناشناختهتر و کم ادعاتر بود. لیونل ژوسپن نامزد سوسیالیستها شد. ژان ماری لوپن همچنان به تمام جناحها میتاخت و خطرش پیوسته رو به افزونی بود. اما مشکل اصلی در جناح راست، آمدن ادوارد بالادور به میدان مبارزه بود. بالادور را ژاک شیراک به ماتینون فرستاده بود. اما او پس از چندی به یکی از منتقدین شیراک تبدیل شد. جمله معروف بالادور که «حزب شیراک به پناهگاهی برای او تبدیل شده»، خشم شیراکیان را برانگیخت (شوالیه (17) و دیگران، 2009: 408). کمونیستها در وضع بسیار بدی بودند با روبرت هو (18) به میدان آمدند و اکولوژیستها هم دومینک ووآنه (19) را نامزد کردند. نظر سنجی به سود بالادور بود. نیکلا سارکوزی سخنگوی بالادور شد و با سخنان تند و آتشینش، امیدهای فراوانی برای پیروزی بالادور به وجود آورد. حتی جامعه شناسانی چون آلن تورن از پیروزی حتمی بالادور خبر میدادند (اکسپرس، 2 فوریه 1995).سرانجام شیراک تنها با 1/5 درصد رأی بیشتر به دور دوم راه یافت. از جناح چپ هم ژوسپن به دور دوم رسید. ژاک شیراک در مناظره تلویزیونی از خود چهرهای آزموده و سردوگرم روزگار چشیده نشان داد. اما در این مناظره، لیونل ژوسپن نتوانست خود را در قدوقواره مرد و دولت نشان دهد. سرانجام ژاک شیراک پس از دو دهه تلاش، کاخ الیزه را فتح کرد و جمهوری پنجم را از سوسیالیستها پس گرفت. شیراک در پنجاهمین سالگرد پیروزی در جنگ به عنوان بیست و دومین رئیس جمهور فرانسه برگزیده شد. رئیس جمهور شیراک در تاریخ 18 ماه می، دومینیک دوویلپن را به سمت دبیر دولت گمارد. ژاک شیراک، آلن ژوپه (20) را که دوران نخستوزیری ادوارد بالادور به عنوان وزیر امور خارجه شایستگیهایش را نشان داده بود، به ماتینیون فرستاد. ژوپه تحصیل کرده رشته علوم سیاسی در دانشگاه ینا و شهردار شهر رن بود (شوالیه (21) و دیگران، 2009: 418). داستان رقابت بین نخست وزیر و رئیس جمهور و کوتاهی ماه عسل بین آنها برای فرانسویهای بسیار تکراری است. ژوپه برای رفع هرگونه شبههای و نشان دادن وفاداریش اعلام کرد که او «بنّا» و شیراک «معمار» است (فیگارو، 29 می1995). بدینترتیب، همه دانستند که ژوپه نخستوزیری است نه مانند دیگران. بیست و پنجمین کابینه جمهوری پنجم بسیار زنانه و ضد بالادور بود. حضور دوازده زن در دولت آقای ژوپه رکورد تازهای در جمهوری پنجم به ثبت رساند. ادوارد بالادور و یارانش که در انتخابات خشم شیراک را برانگیخته بودند، خط قرمز دولت جدید بودند.
شیراک خود را مشروعترین جانشین دوگل میدانست. ژستها و قدوقامت و پیشینهاش هم، چنین اجازهای را به او میداد. او برای اثبات وفاداریش به ژنرال دوگل، با آزمایش سلاحهای هستهای آغاز کرد. دوگل نماد مبارزه برای دستیابی به بمب اتم است. ژنرال دوگل با دستیابی به بمب اتم کوشید شکوه و استقلال را به فرانسه بازگرداند. شیراک هم با انجام آزمایشهای هستهای، با وجود مخالفتهای جهانی خواست نشان دهد که یک گلیست واقعی است. شیراک به عنوان فرمانده کل قوا اصلاح ساختار ارتش را در دستور کار خود قرار داد و خدمت سربازی را لغو کرد. شیراک به ارتشی حرفهای باور داشت و وجود سربازان را با حرفهای شدن ارتش ناسازگار میدانست.
ژاک شیراک هم مانند دوگل، «استقلال ملی» را سرلوحه شعارهای خود قرار داد. با این شعار، شیراک دستور اصلاح ساختار بیمار تأمین اجتماعی و مبارزه با کسری بودجه همیشگی این صندوق را داد. شیراک خواست دوگل گونه، دست به اقدامی بی باکانه بزند و قانون بازنشستگی و تأمین اجتماعی را اصلاح کند. قربانی نخست این بیباکی، آلن ژوپه و قربانی بعدی این سیاست خود شیراک بود. پاییز 1995 پاییزی پرماجرا برای دولت جدید بود. اعتصابهای سراسری و راهپیماییهای پیدرپی فرانسه را فلج کرده بود. سرانجام خیابانها بر ماتینیون پیروز شد و آلن ژوپه طرح اصلاح قانون بازنشستگی را پس گرفت (شوالیه (22) و دیگران، 2009: 427).
تاریخ 21 آوریل 1997 روزی فراموش نشدنی و تاریخی برای گلیستهاست. در این تاریخ، شیراک تصمیمی شگفتآور گرفت. شاید او هم مانند دوگل مراجعه به آراء عمومی را در شرایط بحرانی، تنها راه رسیدن به اقتداری دوباره میدانست. او در این روز انحلال مجلس را اعلام کرد. پارلمانی که بیشترین کرسیهایش از آنِ دستراستیها بود و شاید دلیلی برای انحلالش وجود نداشت. ماه ژوئن برای سوسیالیستها ماه شگفتیها بود. انتخابات مجلس در تاریخ اول ژوئن پایان یافت و رنگ نارنجی بر رنگ آبی پیروز شد. جناح چپ در مجموع 319 کرسی را به دست آورد و شیراک در اوج ناباوری ناگزیر شد لیونل ژوسپن؛ یعنی رقیب سرسخت دو سال پیشش را به ماتینیون فرابخواند. بدینترتیب، همزیستی دیگری شکل گرفت و پدیدهای که به عنوان یک استثنا مطرح بود، شکلی عادی به خود گرفت. ژوسپن از 14 پست وزارت، سه وزارتخانه را به کمونیستها داد. یکی از اقدامهای مهم و جنجال برانگیز ژوسپن، کاهش ساعت کار به 35 ساعت در هفته بود. کاهش ساعت کار بدون کاهش درآمدهای ماهانه برای کارفرمایان ناخوشایند بود و موجب نارضایتی بخش خصوصی و کارفرمایان میشد. خانم مارتین اوبری، وزیر کار این لایحه را به مجلس برد و با تصویب آن، رکورد کم کاری در اروپا را شکست. شعار سوسیالیستها «تقسیم کار» بود. آنها اینگونه استدلال میکردند که با کاهش ساعت کار، شغلهای جدید ایجاد خواهد شد.
از سال 1873، یعنی استقرار جمهوری سوم، دوره ریاست جمهوری در فرانسه هفت ساله شد. در جمهوری پنجم، میتران نخستین رئیس جمهوری بود که دو دوره کامل هفت ساله را به پایان برد. میتران هم در سالهای پایانی دوره دوم گرفتار بیماری شد و خیلیها معتقد بودند که او هم چهارده سال الیزه نشینی را نخواهد آزمود. اما میتران با وجود این که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد، دوره دوم حکومتش را نیز کامل کرد. سالهای پایانی ریاست جمهوری فرانسوا میتران، شعار خیلی از مخالفان این بود که «چهارده سال کافی است». شاید حتی برای چپیها هم دیدن چهره فرانسوا میتران خسته کننده بود. در چنین شرایطی، ژاک شیراک کوتاه کردن دوره ریاست جمهوری به پنج سال را یکی از شعارهای انتخاباتی خود قرار داد. سال 2000 هنگام عمل کردن به این وعده انتخاباتی بود. نخست وزیر سوسیالیست هم، همراه بود. اما همه پرسی به سردی برگزار شد و نزدیک به 70 درصد انگیزهای برای شرکت در انتخابات ندیدند. این همهپرسی رکورد غیبت در انتخابات را شکست. با این وجود 73 درصد شرکت کنندگان به پنج ساله شدن دوره ریاست جمهوری «آری» گفتند.
یک سال پیش از انتخابات ریاست جمهوری، جناح چپ در انتخابات شهرداریهای سال 2001 پیروزی بزرگ دیگری به دست آورد. دو شهر بزرگ پاریس و لیون به دست سوسیالیستها افتاد. اما چپیها در انتظار جشن بزرگ پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری 2002 بودند. دور اول انتخابات ریاست جمهوری در فرانسه زلزلهای در اروپا بود. ژان ماری لوپن به پیروزی تاریخی رسید و به دور دوم انتخابات راه یافت. لوپن با 16/8 درصد آراء، لیونل ژوسپن را پشت سر گذاشت. ژاک شیراک تنها 19/88 درصد و لیونل ژوسپن 16/8 درصد رأی آورد. نتیجه انتخابات برای همه گروهها و احزاب شگفتآور بود. لوپن با اتحادیه اروپا، یورو و بسیاری از سیاستهای اروپایی مخالف بود. فرانسویها گویی از خواب بیدار شدند. همه احزاب و گروهها علیه جبهه ملی به میدان آمدند. در دور دوم انتخابات کار آقای شیراک چندان دشوار نبود. حتی کمونیستها هم خود را ناگزیر دیدند به شیراک رأی دهند. هیچ کمونیستی در فرانسه باور نمیکرد روزگاری ناگزیر شود به ژاک شیراک رأی دهد. اما هراس از ژان ماری لوپن، تمام دشمنان دیرین را با هم متحد کرد. برای نخستین بار مناظره معروف دور دوم انتخابات برگزار نشد و ژاک شیراک با کمترین دشواری توانست با 82 درصد آراء در الیزه برای پنج سال دیگر ماندگار شود.
دور دوم شیراک: پنج سال حکومت تمام عیار
ژان پییر رفرَن از سوی رئیس جمهور به نخست وزیری منصوب شد. ژاک شیراک به ناچار نیکلا سارکوزی را به وزارت کشور و دومینک دوویلپن را به عنوان وزیر امور خارجه منصوب کرد. ژاک شیراک در کارنامه خود تصویب طرح «تنوع فرهنگی» (23) در سازمان یونسکو را دارد. این طرح فرانسه، پاسخی به ادعای تک قطبی شدن جهان پس از جنگ سرد بود. فرانسویها با این طرح، این اندیشه را درافکندند که جهانی شدن به معنای آمریکایی شدن نیست و فرهنگهای گوناگون باید به زندگی خود در دنیای جهانی شده ادامه دهند. جنگ عراق فرصت دیگری بود تا ژاک شیراک نشان دهد که میراثدار دوگل است. فرانسه در سازمان ملل قطعنامه جنگ علیه عراق را وتو کرد. حمله به عراق به بهانه از بین بردن سلاحهای کشتار جمعی انجام شد، ولی پس از جنگ هیچ نشانی از این سلاحها در عراق به دست نیامد. مواضع مستقل شیراک در برابر آمریکا، تنش بیسابقهای را در روابط بین فرانسه و آمریکا به وجود آورد. اما این مواضع موجب اعتبار و احترام هرچه بیشتر رئیس جمهور فرانسه در کشورهای شرقی شد. نظرسنجیهای انجام شده، ژاک شیراک را در کشورهایی مانند مراکش، محبوبترین چهره سال 2003 معرفی میکرد. شیراک با 61 درصد در مقام نخست و بن لادن با 55 درصد در مقام دوم بود (سوفرس، 2004: 1014) (24). مواضع شیراک حتی در اروپا هواداران فراوان داشت. در اروپا نزدیک به بیست میلیون نفر علیه بوش راهپیمایی کردند (شوالیه و دیگران، 2009: 503). سخنرانی دومینک دوویلپن، وزیر امور خارجه شیراک در سازمان ملل خشم آمریکاییها را برانگیخت و مورد تشویق و حمایت کشورهای غیر غربی قرار گرفت.در دوران شیراک بار دیگر آموزش، لائیسیته و روسری بحرانی سیاسیی و اجتماعی آفرید. رشد اسلامگرایی و افزایش شمار دختران با حجاب، لائیکها را به تکاپو انداخت تا بر ضد مذهب بار دیگر چنگ و دندان نشان دهند. شیراک، برنارد استاسی (25) را به ریاست کمیسیونی گماشت تا در این باره بررسی و گزارشی را آماده کند. استاسی در تاریخ 17 دسامبر 2003 اعلام کرد «تصویب قانونی جدی گریزناپذیر است». بدینسان استاسی راه را برای ممنوعیت حجاب در مدارس فرانسه گشود و فرانسه را در برابر چالشی تاریخی قرارداد. راهپیماییهای بی شمار، محکومیتها، و شگفتی حتی کشورهای اروپایی مانع از آن نشد تا فرانسویها قانونی را به تصویب رسانند که با نخستین اصول دموکراسی ناسازگار است. قانون 15 مارس 2004 موجب محرومیت بسیاری از دختران خردسال و باحجاب از رفتن به مدرسه شد و در قلب اروپا، دخترانی تنها به دلیل باور و اعتقاد قلبیشان خانه نشین و از درس خواندن محروم شدند. به موجب این قانون، پوشیدن هر چیزی که به صورت تحریک کننده نشان دهنده تمایز مذهبی دانش آموزان باشد، ممنوع شد (ماده L. 141-5-1). این قانون اگرچه به ظاهر از ادیان مختلف سخن میگفت، ولی در واقع تنها مخاطبش مسلمانان بودند.
از دیگر رخدادهای دوران دوم شیراک، روابط پرتنشِ وزیر کشورش با رئیس جمهوری است. نام نیکلا سارکوزی در مناظرههای تلویزیونی با طارق رمضان، ژان ماری لوپن و حضور در برنامههای پرحاشیه بر سر زبانها افتاد. سفر سارکوزی به چین و آمریکا و برخی از مصاحبههایش در سال 2004 نشان داد که سارکوزی آهنگ الیزه کرده است. تنش بین سارکوزی و شیراک روزبهروز شدت میگرفت و آتش اختلاف بین این دو پیوسته شعلهورتر میشد. سارکوزی امیدهای تازهای در جناح راست آفرید و توانست خود را به عنوان جانشین شیراک در بین دست راستیها جا بیاندازد. او با شعارهای تندش بر ضد خارجیها، اسلام ستیزی و برنامههایش برای امنیت، راستیهای افراطی و ژان ماری لوپن را نیز خلع سلاح کرد. اما استراتژی شیراک بسیار روشن بود: «هر کسی جز سارکوزی» (شوالیه و دیگران، 2009: 509). سارکوزی شاگرد مکتب شیراک بود و میدانست تنها راه رسیدن به الیزه، داشتن حزبی قدرتمند است. همه چیز به سود سارکوزی بود. او به عنوان دبیرکل حزب یو. ام. پ. برگزیده شد. حزب شیراک برای نخستین بار بر ضد رئیس وارد عمل شد. شیراک وارد میدان شد و پست وزارت و دبیرکل حزبی را با هم ناسازگار دانست. البته سارکوزی هم پاسخ میداد که خود شیراک پیش تر بین این دو پست جمع کرده بود. در هر صورت، سارکوزی دبیر کلی را بر وزارت ترجیح داد و برای مدتی از دولت کنار کشید.
از ناکامیهای شیراک، برگزاری همه پرسی قانون اساسی اروپاست. ریاست گروه تدوین این قانون اساسی را والری ژیسگاردستن برعهده داشت. شاید ژاک شیراک میخواست به شیوه ژنرال دوگل از این راه ضرب شستی به مخالفانش نشان دهد. اما غیبت کم نظیر در انتخابات و سپس نه بزرگ فرانسویها به قانون اساسی، شکستی برای شیراک و پیروزی بزرگی برای رقیبش سارکوزی بود. نتیجه انتخابات، «نه» به شیراک تفسیر شد.
رفرَن در تاریخ 31 می 2005 از نخست وزیری کناره میگیرد. در جناح راست، کم نبودند کسانی که سارکوزی را بهترین جانشین برای او میدانستند. اما شیراک نگاهش به انتخابات 2007 بود و نامزدش وزیر خارجه محبوبش دومینک دوویلپن بود. دوویلپن چهرهای کاملاً فرانسوی، قدی بلند چون شیراک، دوگل و از خانوادهای دیپلمات و سیاسی بود. دوویلپن را فرانسویها به علاقهاش به ادبیات و شعر میشناسند. او از سال 1995 کنار شیراک و یار وفادارش بود. دبیری الیزه، نخستین سمتش در دوران جدید بود و در سال 2005 باید از کی دورسه (محل وزارت امور خارجه) به خیابان ماتینیون (کاخ نخستوزیری) اسباب کشی میکرد و برای رفتن به الیزه آماده میشد. انتخاب دوویلپن، نیکلای کوچک را سخت هراسان کرد. دوویلپن در برابر فشار هم حزبیهایش، ناچار شد سارکوزی را به خیابان بِرسی برای وزارت اقتصاد و دارایی فراخواند و برخلاف میلش او را به عنوان وزیر کشور (وزیر اتا) برگزیند. جنگ سارکوزی و شیراک به نبرد بین دوویلپن و سارکوزی تبدیل شد. پیروز این نبرد سارکوزی بود. پرونده شنود و مظلومنمایی سارکوزی و بحرانهای مختلف، دوویلپن را از صحنه سیاسی خارج کرد و نیکلا سارکوزی در جناح خود بیرقیب شد.
سارکوزی؛ سارکوزیسم یا سزارکزیسم؟
سوسیالیستها در سال 2007 با به میدان آوردن خانم سگولن رویال امیدوار بودند با سوار شدن بر موج فمینیسم وبرگ برنده دوری از قدرت، بار دیگر و این بار پس از دوازده سال الیزه را فتح کنند. سارکوزی با 31/18 درصد و رویال با 25/87 درصد آراء به دور دوم راه یافتند. ژان ماری لوپن با 10/44 درصد به مقام چهارم رسید و کمونیستها و چپیهای افراطی با آراء زیر 2 درصد، بدترین نتیجه انتخابات تاریخ زندگی خود را آزمودند. اما پدیده این انتخابات آراء 18/57 درصدی فرانسوا بیرو در جناح میانه بود. بیرو که میراثدار حزب ژیسگاردستن بود، خود را پیروز واقعی میدان نبرد میدانست. او اعلام کرد که دوران نظام دوقطبی به سر آمد و جریان میانهرو پیروز شد. او برای اثبات اینکه واقعاً در میانه قرار دارد، برای دور دوم حتی با خانم سگولن رویال گفتگو کرد و با احتیاط از او پشتیبانی کرد. روز 6 می2007 سارکوزی با 53/06 درصد آراء به پیروزی رسید و دوران جدیدی در زندگی سیاسی فرانسویان آغاز شد (شوالیه و دیگران، 2009: 544). از این دوران برخی به روزگار سارکوزیسم، تزارکوزیسم و مانند آن یاد کردهاند. سارکوزی میراثدار جریان دست راستیها و گلیسم بود اما شیوهها و رفتارهایش در عرصه داخلی و به ویژه صحنه بینالمللی شباهتی به اندیشهها و راه و رسم دوگل نداشت.روز 16 میو پس از دوازده سال آقای شیراک و خانم برنادت شیراک کاخ الیزه را برای همیشه وداع گفتند و به آپارتمان رفیق هریری در خیابان ولتر اسباب کشی کردند. سارکوزی به مرد عجول معروف شده بود. با رفتن سارکوزی به الیزه، سرنوشت جمهوری پنجم بحث داغ روز بود. سخن از پایان جمهوری پنجم، آغاز دوران «هایپر ریاست جمهوری، تزارکوزی، استارکوزی» و مانند آن بود، این واژهها دست کم نشان دهنده آغاز دوران جدیدی در زندگی سیاسی فرانسویها بود.
سارکوزی فرانسوا فیون (26) را به ماتینیون فراخواند و اداره امور دولت را به او سپرد. فییون 27 ساله بود که به مجلس ملی فرانسه راه یافت و به بنجامین مجلس شهرت داشت. او سمتهای مهم سیاسی از جمله وزارت آموزش ملی را در دوران بالادور آزموده و مردی کارآزموده و سیاستمدار است. فیون چندان هم سارکوزیست نبود و این جملهاش که سارکوزی «نه تواناست و نه مردمی» مشهور است. فیون در دوره انتخابات در نهایت از سارکوزی پشتیبانی کرد و وفاداریش را به او اثبات کرد. فیون شخصیتهای شناخته شدهای چون آلن ژوپه، ژان لویی برولو، اگزویه برتارند را به دولت فراخواند. اما آنچه که موجب شگفتی شد، دادنِ سمت مهم وزارت امور خارجه به برنارد کوشنر (27) سوسیالیست بود.
انتخابات مجلس سال 2007 پیروزی بزرگ دیگر را برای نیکلا سارکوزی رقم زد و حزب یو. ام. پ. به تنهایی 55 درصد کرسیها را از آنِ خود کرد و راستیها روی همرفته توانستند 60 درصد کرسیها را به دست آورند. سارکوزی از آغاز خود را «رئیس جمهوری تمام عیار» میدانست و پس از انتخابات اعلام کرد که «من انتخاب شدم تا کاری انجام دهم». سارکوزی دولتی فرمانبردار تشکیل داد و در همه امور شخصاً دخالت میکرد. تنها اوست که وزار را میگمارد و سکاندار اصلی امور خارجه است. دخالتهای سارکوزی در جزئیترین امور اداره کشور زبانزد است. نیکلا سارکوزی رئیس جمهوری نه مانند دیگران است. زندگی شخصیش و ازدواج با یک هنرپیشه ایتالیایی، گرایشهای شدیدش به ایالات متحده آمریکا و پرکاری و کینه و انتقام جوییش نسبت به رئیس جمهور پیشین، سارکوزی را با دیگر رؤسای جمهوری پنجم به کلی متفاوت ساخته است. گلیسم نماد استقلال خواهی در برابر قدرتهای بزرگ، به ویژه ایالات متحده آمریکا بود، اما سارکوزی با شعار نزدیکی به آمریکا سرکار آمد. او در عمل هم، خود را متحدی وفادار به آمریکا نشان داد و در سالهای نخست قدرتش از او به عنوان تونی بلر اروپا یاد میشد. آمریکایی شدن سیاستهایش از چپ افراطی تا راست افراطی را ناراضی کرد. جدایی سارکوزی از سنتهای گلیسم به تدریج سبب شکاف بین او و سران جناح راست شد. یکه تازیهای سارکوزی در عرصههای مختلف، زنگ خطر را برای گروههای سیاسی به صدا درآورد. درگیریهای بین دوویلپن و سارکوزی ادامه یافت. این در حالی است که در افکار عمومی روزبهروز به محبوبیت شیراک افزوده میشد و نظرسنجیها او را محبوبترین رئیس جمهور سابق فرانسه نشان میداد. رفتارهای سارکوزی و سیاستهای داخلی و به ویژه خارجیش موجب سقوطش در افکار عمومی شد. افت شدید محبوبیتش در افکار عمومی، او را به عنوان کم اقبالترین رئیس جمهور در جمهوری پنجم درآورد. شکست سنگین در انتخاباتهای شهرداریها و سقوط 21 ناحیه از 22 ناحیه فرانسه به دست جناح چپ، زنگ خطر جدی برای نتخابات 2012 را به صدا درآورد.
انتخابات 2012 رخدادی بسیار تلخ برای جناح راست فرانسه بود. شکست تاریخی دست راستیها و ناکامی آنها برای ماندن در الیزه، در دو دور پیاپی، درسهای فراوانی برای این جناح داشت. پیروزی فرانسوا اولاند نشان داد که جدایی سارکوزی از سنتهای فرانسوی و گلیستی دل سردی جناح راست را به همراه داشته است. رفتار سارکوزی با ژاک شیراک، تغییر رادیکال سیاست خارجی و پیروی بی چونوچرای از آمریکا در این شکست بی تأثیر نبود. فرانسوا اولاند با پیروزی مهم خود بار دیگر و پس از هفده سال انتظار پای سوسیالیستها را به الیزه باز کرد. این نخستین باری است که قدرت در همه سطوح ملی و محلی به دست جناح چپ افتاده است. علاوه بر ناحیهها و بسیاری از شهرداریها، برای نخستین بار در تاریخ فرانسه، مجلس سنا هم به دست سوسیالیستها افتاد و دشمنی تاریخی جناح چپ با سنا را کاهش داد.
پینوشتها
1. Parlementarisme rationalisé
2. Francois Bastien
3. L"indépendance nationale
4. UNR
5. Alain Poher
6. Jacques Chaban Delmas
7. Le changement dans la continuité
8. Alternance
9. Mathis Bernard
10. Pierre Mauroy
11. Alain Savary
12. Grand service Public et unifié et laïque de I"Education nationale
13. La cohabitation
14. Michel Rocard
15. Edite Cresson
16. Pirre Bérégovoy
17. Jean Jacques Chevallier
18. Robert Hue
19. Dominique Voynet
20. Alain Juppé
21. Jean Jacques Chevallier
22. Jean Jacques Chevallier
23. La diversité culturelle
24. TNS SOFRES, L"etat de l"opinin, 2004
25. Bernard Stasi
26. François Fillon
27. Bernard Koushner
ایوبی، حجت الله؛ (1393)، سیاست و حکومت در فرانسه، تهران: مؤسسهی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}